ارواح
پیش از همه آبی بود بعد سفید آمد و بعدها سیاه. و قبل از آغاز قهوه ای بود. قهوه ای او را نزد خود آورد، قهوه ای به او راه و چاه را نشان داد و و وقتی قهوه ای پیر شد، آبی جایش را گرفت. چنین بود که همه چیز آغاز شد. مکان نیویورک است و زمان حال، و هیچ یک هرگز تغییر نخواهند کرد. آبی هر روز به دفتر کارش می رود پشت میز می نشیند و منتظر می شود تا اتفاقی بیافتد. زمانی دراز هیچ خبری نمی شود و آن وقت مردی به نام سفید در را باز می کند و به دفتر پا می گذارد و چنین است که همه چیز آغاز می شود.
کار به نظر ساده می آید. سفید از آبی می خواهد که مردی به نام سیاه را تعقیب کند و تا هر وقت لازم باشد او را در نظر بگیرد. ...
به این ترتیب آبی به خیابان نارنجی منتقل می شود تا سیاه را زیر نظر بگیرد. این شروع رمان کوتاه و زیبای ارواح نوشته ی پل استر است. با این شروع گویی به فضای آشنای یک ژانر معمول و شناخته شده ی ادبی پا می گذاریم. به دنبال این نشانه های آشنا جلو می رویم ولی خیلی زود می فهمیم که نه؛ این دنیایی یکسر متفاوت است. بله نشانه ها آشنایند: کارآگاه، مظنون، جستجو، ابهام در زمینه ی یافتن دلیل جستجو ... ولی پل استر همهی نشانه های آشنای یک ژانر شناخته شده را در زمینهای خیلی متفاوت به کار می گیرد و از آن چیز دیگری می سازد. مثلا مظنون داستان، سیاه. این دیگر چه جور مظنونی است؟ او فقط نشسته است جلوی پنجره و فقط می خواند و می نویسد و بعضی وقتها به روبرو نگاه می کند. یکبار آبی گمان می کند به او زل زده، سرش را می دزدد. اما وقتی دقیقتر می شود، پی برد که نگاه ماتِ سیاه بیشتر به خاطر فکر کردن اوست نه اینکه خیره شده باشد. نگاهی است که چیزها را نامرئی می کند و آنها را به درون راه نمی دهد.
آبی شروع می کند به نوشتن گزارشهای هفتگی برای سفید. ولی وقتی اتفاقی نمی افتد گزارش چه چیز را باید بنویسد؟ با گذشت روزها آبی پی می برد که حکایت هایی که می تواند نقل کند پایان ناپذیرند. زیرا سیاه جز گونه ای سیاهی، سوراخی در تار و پود چیزها نیست و هر حکایتی می تواند مانند حکایت دیگری این فضای تهی را پرکند. داستان جلو می رود. آبی شروع می کند به حدس زدن و گونه ای آزمون و خطا. می خواهد گزارشهایش را پرمایه تر کند. شروع می کند به نوشتن ولی باز می بیند که گزارش می شود شرح همان وقایع عادی روزمره. مثل این است که کلماتش به جای نشان دادن و زنده کردن وقایع، آنها را پنهان می کنند.
با پیش رفتن داستان است که به تدریج مضمون های متعدد دیگر رمان ظهور می کنند. خیره شدن مدام به هیچ، به سیاه، آبی را وادار می کند به خیره شدن به خود، گویی نتیجهی این جستجو، جستجویی است در گذشته و درون خود. گویی آبی هر چه بیشتر در پی شناختن سیاه جلو می رود خود را بیشتر می شناسد... و مضمون مهم دیگر داستان: نوشتن و خواندن. چرا اصلا نگوییم این داستانی است درباره ادبیات؟ درباره نویسنده ای که کارآگاهی را اجیر می کند تا از طریق نظاره او بر زندگیش رمانش را بنویسد و یا درباره خواننده ای است که گویی محکوم شده در اتاقی بنشیند و کتابی بخواند. این که در بهترین حالت به یک زندگی نصفه کاره دل خوش کنی، دنیا را فقط از ورای واژه ها ببینی و از طریق زندگی دیگران به زیستن ادامه دهی. اما شاید اگر کتاب جالب بود، وضع چندان بد نبود. شاید می توانست درگیر داستان شود و رفته رفته خودش را فراموش کند. ولی این کتاب به او هیچ نمی دهد. نه داستانی وجود دارد، نه توطئه ای، نه آکسیونی؛ ...
ارواح ابهامی بازیگوشانه دارد. مضمونهای متععد داستان با یکدیگر جلو می روند ولی هیچیک بر دیگری غالب نمی شوند. داستان به نظر، مخاطب را به سوی تفسیر هدایت می کند ولی نشانه ها آشکارتر از آنند که نیازی به تفسیرشان باشد. پل استر در ارواح بازیگوشانه در فضای آشنای یک ژانر شناخته شده دست به مکاشفه می زند، نشانه هایی را از سنتهای مختلف و گاه متضاد ادبی برمی گیرد، پیوندشان می دهد و حاصل تجربه ای می شود بدیع و متفاوت برای خواننده.
کار به نظر ساده می آید. سفید از آبی می خواهد که مردی به نام سیاه را تعقیب کند و تا هر وقت لازم باشد او را در نظر بگیرد. ...
به این ترتیب آبی به خیابان نارنجی منتقل می شود تا سیاه را زیر نظر بگیرد. این شروع رمان کوتاه و زیبای ارواح نوشته ی پل استر است. با این شروع گویی به فضای آشنای یک ژانر معمول و شناخته شده ی ادبی پا می گذاریم. به دنبال این نشانه های آشنا جلو می رویم ولی خیلی زود می فهمیم که نه؛ این دنیایی یکسر متفاوت است. بله نشانه ها آشنایند: کارآگاه، مظنون، جستجو، ابهام در زمینه ی یافتن دلیل جستجو ... ولی پل استر همهی نشانه های آشنای یک ژانر شناخته شده را در زمینهای خیلی متفاوت به کار می گیرد و از آن چیز دیگری می سازد. مثلا مظنون داستان، سیاه. این دیگر چه جور مظنونی است؟ او فقط نشسته است جلوی پنجره و فقط می خواند و می نویسد و بعضی وقتها به روبرو نگاه می کند. یکبار آبی گمان می کند به او زل زده، سرش را می دزدد. اما وقتی دقیقتر می شود، پی برد که نگاه ماتِ سیاه بیشتر به خاطر فکر کردن اوست نه اینکه خیره شده باشد. نگاهی است که چیزها را نامرئی می کند و آنها را به درون راه نمی دهد.
آبی شروع می کند به نوشتن گزارشهای هفتگی برای سفید. ولی وقتی اتفاقی نمی افتد گزارش چه چیز را باید بنویسد؟ با گذشت روزها آبی پی می برد که حکایت هایی که می تواند نقل کند پایان ناپذیرند. زیرا سیاه جز گونه ای سیاهی، سوراخی در تار و پود چیزها نیست و هر حکایتی می تواند مانند حکایت دیگری این فضای تهی را پرکند. داستان جلو می رود. آبی شروع می کند به حدس زدن و گونه ای آزمون و خطا. می خواهد گزارشهایش را پرمایه تر کند. شروع می کند به نوشتن ولی باز می بیند که گزارش می شود شرح همان وقایع عادی روزمره. مثل این است که کلماتش به جای نشان دادن و زنده کردن وقایع، آنها را پنهان می کنند.
با پیش رفتن داستان است که به تدریج مضمون های متعدد دیگر رمان ظهور می کنند. خیره شدن مدام به هیچ، به سیاه، آبی را وادار می کند به خیره شدن به خود، گویی نتیجهی این جستجو، جستجویی است در گذشته و درون خود. گویی آبی هر چه بیشتر در پی شناختن سیاه جلو می رود خود را بیشتر می شناسد... و مضمون مهم دیگر داستان: نوشتن و خواندن. چرا اصلا نگوییم این داستانی است درباره ادبیات؟ درباره نویسنده ای که کارآگاهی را اجیر می کند تا از طریق نظاره او بر زندگیش رمانش را بنویسد و یا درباره خواننده ای است که گویی محکوم شده در اتاقی بنشیند و کتابی بخواند. این که در بهترین حالت به یک زندگی نصفه کاره دل خوش کنی، دنیا را فقط از ورای واژه ها ببینی و از طریق زندگی دیگران به زیستن ادامه دهی. اما شاید اگر کتاب جالب بود، وضع چندان بد نبود. شاید می توانست درگیر داستان شود و رفته رفته خودش را فراموش کند. ولی این کتاب به او هیچ نمی دهد. نه داستانی وجود دارد، نه توطئه ای، نه آکسیونی؛ ...
ارواح ابهامی بازیگوشانه دارد. مضمونهای متععد داستان با یکدیگر جلو می روند ولی هیچیک بر دیگری غالب نمی شوند. داستان به نظر، مخاطب را به سوی تفسیر هدایت می کند ولی نشانه ها آشکارتر از آنند که نیازی به تفسیرشان باشد. پل استر در ارواح بازیگوشانه در فضای آشنای یک ژانر شناخته شده دست به مکاشفه می زند، نشانه هایی را از سنتهای مختلف و گاه متضاد ادبی برمی گیرد، پیوندشان می دهد و حاصل تجربه ای می شود بدیع و متفاوت برای خواننده.
***
ارواح یکی از داستانهای سه گانه نیویورکی پل استر است که بین سالهای 1985 تا 1987 منتشر شده است. شهر شیشه ای و اتاق در بسته دو داستان دیگر این سه گانه اند. این سه داستان هم به صورت جدا و هم صورت یکجا در ایران نیز چاپ شده اند.
ارواح، پل استر، ترجمه خجسته کیهان، نشر افق، تهران، 1382.
سه گانه ی نیویورکی، پل استر، ترجمه شهرزاد لولاچی / خجسته کیهان، نشر افق، تهران، 1384.
ارواح، پل استر، ترجمه خجسته کیهان، نشر افق، تهران، 1382.
سه گانه ی نیویورکی، پل استر، ترجمه شهرزاد لولاچی / خجسته کیهان، نشر افق، تهران، 1384.
وحيد واقعا مرسي که اين قدر با دقت مي خوني و تحليل ات رو مي نويسي
پاسخحذفاگه توش روح واقعي داره، من يکي نخونم ش ;)
yorollma yillarca devam edesen.
پاسخحذفhadi
مرسی وحید جان
پاسخحذفنگاه موشکافانه و متفاوت تو به موضوع ها همیشه تحسین برانگیز بوده برای من
وحيد جان سلام
پاسخحذفطبق معمول يادداشتت مشتاقمان كرد به خواندن آنچه تو از آن نوشته اي.
اگر تاكنون قول كتاب را به كسي نداده اي و در دسترست است بگو تا در فرصتي مقتضي امانت بگيرمش.
سلام
پاسخحذفبه وبلاگ شما لینک دادم
پاینده باشید