دختری با گوشواره ی مروارید
تابلو
اثر یان ورمر. نقاش هلندی. 1666
فیلم
ساخته ی پیتر وبر. فیلمنامه ی الیویا هترید. با بازی های (نقش اصلی) کالین فرث و اسکارلت یوهانسون. محصول 2003 انگلستان و لوکزامبورگ
کتاب
نوشته ی تریسی شوالیه. ترجمه ی گلی امامی. نشر چشمه. چاپ سوم 1383
اثر یان ورمر. نقاش هلندی. 1666
فیلم
ساخته ی پیتر وبر. فیلمنامه ی الیویا هترید. با بازی های (نقش اصلی) کالین فرث و اسکارلت یوهانسون. محصول 2003 انگلستان و لوکزامبورگ
کتاب
نوشته ی تریسی شوالیه. ترجمه ی گلی امامی. نشر چشمه. چاپ سوم 1383
***
شاید حق با مجید اسلامی باشد آنجا که می نویسد برگردان سینمایی پیتر وبر از رمان تریسی شوالیه – دختری با گوشواره ی مروارید – بهترین تجسمی است که می توان از فیلمی با این خط داستانی در ذهن پروراند- چنین حکمی را چگونه می شود اثبات کرد یا اینکه صرفا با یک ابراز سلیقه مواجهیم؟ شاید هم اشکال از من بود که بلافاصله پس از خواندن رمان – شاید پس از کمتر از یک روز – فیلم را دیدم. علتش هر چه باشد فکر می کنم جادو و دنیای کتاب چیز دیگری بود. رمان تریسی شوالیه در وارد کردن خواننده به دنیای درونی گریت – دختر مدل نقاشی یان ورمر – چنان با ظرافت وزیبا عمل می کند که فیلم فقط در بهترین حالت تصویری عینی از آن و در واقع از دنیای پیرامون گریت در هنگام خلق تابلو ارائه می دهد. شاید بخش مهم اختلاف به تفاوت دو مدیوم سینما و ادبیات بر می گردد – مسئله ای که تا به حال هم بسیار مورد بحث بوده است. در هنگام خواندن رمان ما تصویرها را در ذهن می سازیم در حالی که در فیلم آنها را می بینیم. اما این اشاره ی من در مورد خاص فیلم و رمان دختری با گوشواره ی مروارید به تجسمی که خواننده می تواند از یک رمان داشته باشد در مقابل تجسم فیلمساز – بحثی که سالها قبل یکبار مجید اسلامی خود در مورد فیلم روز واقعه مطرح کرد مربوط نمی شود. مسئله ی اصلی این است که در کتاب، راوی خود گریت است و ما صرفا از طریق او به جهان پیرامون می نگریم چیزی که در فیلم وجود ندارد و ما از بیرون به کل فضا و نیز گریت نگاه می کنیم. شاید این در خیلی از اقتباسها پیش بیاید و چندان لطمه ای هم به فیلم نزند ولی حرف من این است که این تغییر موضع اینجا به بهای از دست رفتن بسیاری از ظرافتهای کتاب تمام شده است؛ اما دلایل
اول: ما در کتاب همه چیز را از صافی ذهن گریت می بینیم. ورود این دختر شانزده ساله به خانه ی نقاش برای او – و ما – گونه ای کشف یک دنیای تازه است با آدمها و اشیایی تازه و گاه اسرار آمیز برای گریت – اسرار آمیز ترین هم طبعا خود نقاش است و اتاق کار او. گریت کاملا از دنیای دیگری می آید: طبقه ی اجتماعی ، مذهب و اصلا اینکه او در شانزده سالگی برای اولین بار در زندگی اش دنیای آشنای خود را ترک می کند. گریت مدام در شرح رویدادها ما را به خانه و گذشته ی خود می برد و از این طریق ما می بینیم که چگونه ورود او به این جهان جدید به تدریج او را دچار تناقض کرده و جهان آشنای او را در درون به هم ریخته است. چیزی که در فیلم به دلیل راوی نبودنِ گریت نیست و در فیلم هم با حذف تقریبا کامل مراجعت های آخر هفته ی گریت به خانه امکان آشنایی ما با دنیای آشنای او از بین می رود. از میان این مراجعت ها در فیلم صرفا یکی که به کلیسا و آشنایی پیتر به خانواده مربوط می شود و یکی دو تا صحنه ی کوتاه دیگر مربوط به قدم زدن های او با پیتر باقی مانده اند! یا برای مثال استفاده ی جالبی که در کتاب از پروتستان بودن گریت در مقابل کاتولیک بودن خانواده ی نقاش می شود و به تناقض های این دو دنیا در ذهن گریت عمق بیشتری می دهد. در فیلم فکر می کنم یکبار آنهم در ورود گریت به زیرزمین محل خوابش اشاره به تابلوی مسیح مصلوب می شود در حالی که در کتاب این بحث چندین بار به مناسبهای مختلف پیش کشیده می شود مثلا آنجا که گریت برای نخستین بار با جعبه ی اتاق تاریک مواجه می شود و حیرتش از کشف آن را این گونه روایت می کند که شاید ترفند شیطان است یا ترفندی کاتولیکی! یا تناقض هایی که گریت در درون در مورد پیتر دارد. کتاب البته سرشار از تناقض هایی است که گریت در درون با آنها مواجه می شود تا به التهاب درونی گریت در آن بخشهای پایانی فصل سوم –سال 1666- در هنگام کشیده شدن تابلو با همه ی جزئیاتش از قضیه ی گوشواره ها گرفته تا آن مواجه با پیتر در مقابل در خانه ی ورمرها برسد؛ جایی که حتی یکبار گریت در درون خود به ورمر می گوید: چه می کنی مرد داری مرا نابود می کنی. در مقایسه با کل این التهاب درونی گریت در کتاب، فیلم تاکید اصلی را بر لو رفتن قضیه ی نقاشی از گریت یا گوشواره ها می گذارد و از این نظر به پیچیدگی و غنای کتاب نمی رسد
دوم: با این اشاره ها می توان تفاوت فیلم و کتاب را به گونه ای دیگر بیان کرد: فیلم صرفا توصیف خلق یک تابلوست. چگونه تابلوی ورمر کشیده شد؛ از ورود مدل - گریت – به خانه ی ورمر تا خروج او. در حالی که کتاب علاوه بر آن - و حتی به گمانم مهمتر از آن- روایت تجربه ای است که دختر جوان مدل تابلوی ورمر در هنگام نقاشی این تابلو از سر می گذراند. کتاب از این نظر دلالت جالبی دارد؛ مخلوق تابلوی دختری با گوشواره ی مروارید حال خالق داستانی در مورد خالق و نحوه ی کشیده شدن این تابلوست. چیزی که در یاداشت شوالیه از چگونگی شکل گیری ایده ی اولیه ی این کتاب هم دیده می شود: دخترک تابلو با آن چشمان هوشیار ولی غمزده چه به ما می گوید؟
سوم: در بالا اشاره کردم که در فیلم تقریبا اکثر برخوردهای گریت با خانواده اش و نیز شخصیتهای برادر و خواهر او به طور کامل حذف شده اند. به ویژه حذف اگنس خواهر او فیلم را از چند تا از بهترین و نیز یکی از تلخترین قسمتهای کتاب محروم کرده است. توجه شود که در کتاب، خانه به ویژه در قسمتهای اولیه و بعدها فرانس برادر گریت به عنوان پناهگاه در هنگام آشفتگی ها و تنهایی گریت جایگاه خاصی دارد چیزی که در فیلم حذف شده است
چهارم: کتاب سرشار است از تصاویر خیال انگیز و بعضا تلخی که در ذهن خواننده می سازد چیزهایی که در فیلم وجود ندارند: مثل تصویر اگنس هنگامی که گریت همراه یکی از دخترهای ورمر در بازار به او پشت می کند و بعدها دریغ گریت؛ چرا که این می توانست آخرین دیدار او باشد – اگنس به خاطر ابتلا به طاعون می میرد. مثل تصویر پدر و مادری که به ناگهان مواجه با فروپاشی خانواده می شوند و فرزندانشان را به نوبت از دست می دهند و این بر تلخی و تعلیق لحظاتی که گریت مدل ورمر شده و کل خطراتی که می تواند از این طریق تهدیدش کند می افزاید. و مثل تصویر دخترکی که به بهای ایستادنش به عنوان مدل نقاشی یک آن احساس می کند که زندگی اش ویران شده و تنها و بی پناه در میدان شهر می ایستد تا مسیر آینده ی زندگی اش و در واقع تنها پناهش را انتخاب کند – در اینجا هم تفاوتی در فیلم وجود دارد؛ در کتاب تحکم پیتر به گریت برای ترک خانه ی نقاش و امتناع گریت و اینکه لحظاتی بعد آن آشوب در خانه برپا می شود همه در در آخرین روز پشت سر هم اتفاق می افتند در نتیجه این بی پناهی گریت در آن لحظات معنای تلختری پیدا می کند- و خیلی صحنه های پر قدرت دیگر
اول: ما در کتاب همه چیز را از صافی ذهن گریت می بینیم. ورود این دختر شانزده ساله به خانه ی نقاش برای او – و ما – گونه ای کشف یک دنیای تازه است با آدمها و اشیایی تازه و گاه اسرار آمیز برای گریت – اسرار آمیز ترین هم طبعا خود نقاش است و اتاق کار او. گریت کاملا از دنیای دیگری می آید: طبقه ی اجتماعی ، مذهب و اصلا اینکه او در شانزده سالگی برای اولین بار در زندگی اش دنیای آشنای خود را ترک می کند. گریت مدام در شرح رویدادها ما را به خانه و گذشته ی خود می برد و از این طریق ما می بینیم که چگونه ورود او به این جهان جدید به تدریج او را دچار تناقض کرده و جهان آشنای او را در درون به هم ریخته است. چیزی که در فیلم به دلیل راوی نبودنِ گریت نیست و در فیلم هم با حذف تقریبا کامل مراجعت های آخر هفته ی گریت به خانه امکان آشنایی ما با دنیای آشنای او از بین می رود. از میان این مراجعت ها در فیلم صرفا یکی که به کلیسا و آشنایی پیتر به خانواده مربوط می شود و یکی دو تا صحنه ی کوتاه دیگر مربوط به قدم زدن های او با پیتر باقی مانده اند! یا برای مثال استفاده ی جالبی که در کتاب از پروتستان بودن گریت در مقابل کاتولیک بودن خانواده ی نقاش می شود و به تناقض های این دو دنیا در ذهن گریت عمق بیشتری می دهد. در فیلم فکر می کنم یکبار آنهم در ورود گریت به زیرزمین محل خوابش اشاره به تابلوی مسیح مصلوب می شود در حالی که در کتاب این بحث چندین بار به مناسبهای مختلف پیش کشیده می شود مثلا آنجا که گریت برای نخستین بار با جعبه ی اتاق تاریک مواجه می شود و حیرتش از کشف آن را این گونه روایت می کند که شاید ترفند شیطان است یا ترفندی کاتولیکی! یا تناقض هایی که گریت در درون در مورد پیتر دارد. کتاب البته سرشار از تناقض هایی است که گریت در درون با آنها مواجه می شود تا به التهاب درونی گریت در آن بخشهای پایانی فصل سوم –سال 1666- در هنگام کشیده شدن تابلو با همه ی جزئیاتش از قضیه ی گوشواره ها گرفته تا آن مواجه با پیتر در مقابل در خانه ی ورمرها برسد؛ جایی که حتی یکبار گریت در درون خود به ورمر می گوید: چه می کنی مرد داری مرا نابود می کنی. در مقایسه با کل این التهاب درونی گریت در کتاب، فیلم تاکید اصلی را بر لو رفتن قضیه ی نقاشی از گریت یا گوشواره ها می گذارد و از این نظر به پیچیدگی و غنای کتاب نمی رسد
دوم: با این اشاره ها می توان تفاوت فیلم و کتاب را به گونه ای دیگر بیان کرد: فیلم صرفا توصیف خلق یک تابلوست. چگونه تابلوی ورمر کشیده شد؛ از ورود مدل - گریت – به خانه ی ورمر تا خروج او. در حالی که کتاب علاوه بر آن - و حتی به گمانم مهمتر از آن- روایت تجربه ای است که دختر جوان مدل تابلوی ورمر در هنگام نقاشی این تابلو از سر می گذراند. کتاب از این نظر دلالت جالبی دارد؛ مخلوق تابلوی دختری با گوشواره ی مروارید حال خالق داستانی در مورد خالق و نحوه ی کشیده شدن این تابلوست. چیزی که در یاداشت شوالیه از چگونگی شکل گیری ایده ی اولیه ی این کتاب هم دیده می شود: دخترک تابلو با آن چشمان هوشیار ولی غمزده چه به ما می گوید؟
سوم: در بالا اشاره کردم که در فیلم تقریبا اکثر برخوردهای گریت با خانواده اش و نیز شخصیتهای برادر و خواهر او به طور کامل حذف شده اند. به ویژه حذف اگنس خواهر او فیلم را از چند تا از بهترین و نیز یکی از تلخترین قسمتهای کتاب محروم کرده است. توجه شود که در کتاب، خانه به ویژه در قسمتهای اولیه و بعدها فرانس برادر گریت به عنوان پناهگاه در هنگام آشفتگی ها و تنهایی گریت جایگاه خاصی دارد چیزی که در فیلم حذف شده است
چهارم: کتاب سرشار است از تصاویر خیال انگیز و بعضا تلخی که در ذهن خواننده می سازد چیزهایی که در فیلم وجود ندارند: مثل تصویر اگنس هنگامی که گریت همراه یکی از دخترهای ورمر در بازار به او پشت می کند و بعدها دریغ گریت؛ چرا که این می توانست آخرین دیدار او باشد – اگنس به خاطر ابتلا به طاعون می میرد. مثل تصویر پدر و مادری که به ناگهان مواجه با فروپاشی خانواده می شوند و فرزندانشان را به نوبت از دست می دهند و این بر تلخی و تعلیق لحظاتی که گریت مدل ورمر شده و کل خطراتی که می تواند از این طریق تهدیدش کند می افزاید. و مثل تصویر دخترکی که به بهای ایستادنش به عنوان مدل نقاشی یک آن احساس می کند که زندگی اش ویران شده و تنها و بی پناه در میدان شهر می ایستد تا مسیر آینده ی زندگی اش و در واقع تنها پناهش را انتخاب کند – در اینجا هم تفاوتی در فیلم وجود دارد؛ در کتاب تحکم پیتر به گریت برای ترک خانه ی نقاش و امتناع گریت و اینکه لحظاتی بعد آن آشوب در خانه برپا می شود همه در در آخرین روز پشت سر هم اتفاق می افتند در نتیجه این بی پناهی گریت در آن لحظات معنای تلختری پیدا می کند- و خیلی صحنه های پر قدرت دیگر
پنجم: فصل پایانی کتاب گونه ای آرامش پس از طوفان است. پس از آن آشوب درون گریت – و ذهن خوانده - در آخرین بخش فصل سوم به یکباره به ده سال بعد پرتاپ می شویم. گریت حالا در مغازه ی پیتر – همسرش- به کار مشغول است. گویا کل داستان کشیده شدن این تابلو بهانه ای برای بلوغ گریت و کشف دنیا توسط او بود. همه چیز خبر از آرامش می دهد هر چند که گریت رازی درون خود نهان دارد: تابلوی دختری با گوشواره ی مروارید و دلهره ی برملا شدن این راز نزد همسری که چیزی از آن نمی داند. پایان بندی فیلم اما به گونه ای کاملا متفاوت از کتاب است و زیبایی پایان کتاب را ندارد
***
شاید می شد در داوری در مورد فیلم، کتاب را به تمامی فراموش کرد. این کار منطقی تری است چون هر اثری را مستقل باید دید و لذت برد و احیانا سنجید. در آن صورت فیلم البته ظرافتهایی دارد به ویژه فضاسازی بسیار خوب آن و امتیازات دیگری که مجید اسلامی در نقدش به آنها اشاره کرده و نیز حضور جادویی اسکارلت یوهانسون در نقش گریت. بله شاید این بهترین تجسمی است که می شد از گریت در ذهن داشت! ولی دشواری پیتر وبر این است که فیلمش زیر سایه ی کتاب قرار دارد و خواه نا خواه با آن مقایسه خواهد شد. شاید هم بحث کلی تر است و این مدیوم سینماست که در تصویر کردن این ایده بازی را به ادبیات باخته است؛ من شخصا با این تفسیر موافق تر هستم
* کل ارجاعات و نقل قولهای این یادداشت از مجموعه مطالب شماره ی شانزدهم ماهنامه ی هفت در مورد این فیلم بر گرفته شده اند
* کل ارجاعات و نقل قولهای این یادداشت از مجموعه مطالب شماره ی شانزدهم ماهنامه ی هفت در مورد این فیلم بر گرفته شده اند
از مطلب مفصل و تحليل ظريف ات لذت بردم
پاسخحذفهميشه نظرم بر اين بوده كه ادبيات دنيايي را مي آفريد كه سينما را راهي به آن نيست و البته بر عكس اين هست و اين جاست كه هر مديومي رهيافتي منحصر بفرد در رويارويي با هنر مي يابد
سلام
پاسخحذفآقا فكر نمي كني ما دوست داريم مطالب بيشتري از شما بخونيم؟
من كه كامل در جريان اين پستت بودم و با هم دربارش صحبت كرديم پس ديگه چيزي در اين مورد نمي نويسم.